بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۲: هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت غنچه گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان کرد و رفت صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا خندهٔ شادی همان وقف گریبان کرد و رفت محملی بر شعله ؛ اشکی توشه ، آهی راهبر شمع در شبگیر فرصت طرفه سامان کرد و رفت در هوای زلف مشکین تو هرجا دم زدم دود آهم عالمی را سنبلستان کرد ورفت حرص زندانگاه یک عالم امیدم کرده بود عبرت کم فرصتیها سخت احسان کرد و رفت دوش سیلاب خیالت می گذشت از خاطرم خانهٔ دل بر سر ره بود ویران کرد و رفت داشت از وحشتگه امکان نگاه عبرتم آنقدر فرصت که طوف چشم حیران کرد و رفت اخگری بودم نهان در پردهٔ خاکستری خودنمایی زین لباسم نیز عریان کرد و رفت فرصتی کو تا کسی فیضی برد، زین انجمن کاغذ آتش زده باری چراغان کرد و رفت وهم می بالد که داد آرزوها دادن است یاس می نالد که اینجا هیچ نتوان کرد و رفت این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی زما قطره خونی بود چندین بارتوفان کرد و رفت بیدل دهلوی