بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۸: زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زان اشک که چون شمع زچشم تر من ریخت مجلس همه رنگین شد و گل در بر من ریخت آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت آن روز که یازید جنون دست حمایت مو چتر شد و سایهٔ گل بر سر من ریخت عمری ست سراغ دل گمگشته ندارم یارب به کجا این ورق از دفتر من ریخت چون شعله پس از مرگ به خود چشم گشودم برروی من آبی ست که خاکستر من ریخت اشکم ز تنک مایگی ام هیچ مپرسید تا جرعه فشانم به زمین ساغر من ریخت فریادکه چون شمع به جایی نرسیدم یک لغزش مژگان به همه پیکر من ریخت چون سایه ز بیمار ادب دست بداربد افتادگیی بود که بر بستر من ریخت بیدل دیت آب رخ خود زکه خواهم این خون قناعت طمع کافر من ریخت بیدل دهلوی