بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۸: ز فسانهٔ لب خامشکه رسید مژده بهگوش ما
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز فسانهٔ لب خامش که رسید مژده به گوش ما که سخن گهر شد و زدگره به زبان سکته خروش ما کله چه فتنه شکسته ای که ز حرف تیغ تبسمت به سحر رسانده دماغ گل ، لب زخم خنده فروش ما نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن که صدای قلقل شیشه شد پری جنون زده هوش ما به نگاه عبرتی آب ده زمآل جرات جستجو که به چشمت آبنه می کشدکف پای آبله پوش ما به جنونی از خم بیخودی زده ایم ساغر ما و من که هزار صبح قیامت است وکفی ز مستی جوش ما همه را ربوده ز دست خود اثر نوید رسیدنت زوداع ما چه خبر دهد به دل شکسته سروش ما تب شوق سجدهٔ نیستی چه فسون دمیده برانجمن که چوشمع تاقدم ازجبین همه سر نشسته به دوش ما ز نشاط محفل زندگی به چه نازد امشب منفعل قدحی مگربه عرق زند ز خمار خجلت دوش ما دگر از تعین خودسری چه کشیم زحمت سوختن که فتاد برکف پاکنون نگه چراغ خموش ما نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنی اش همه راست بیخبری و بس ، چه شعور خلق و چه هوش ما بیدل دهلوی