ملا مسیح پانی پتی
رامایانا | رام و سیتا
رفتن لچمن در شهر بفرمودة رام و دیدن او گازر را که با زن در جنگ بود و باز آمدن لچمن گفتن تمام ماجرا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قضا را گازری با عقل و فرهنگ در آن شب با زن خود بود در جنگ صفا دل گا زری پاکیزه دامن که شب را شسته کردی روز روشن سیه نامه به دستش گر گذشتی چنان شستی که کاغذ تر نگشتی به علم شست و شو زانگونه آگاه که بز دودی کلف از عارض ماه ز جامه داغ می بردی کماهی چو ایمان ازدل کافر سیاهی ز داغ طعنه شسته کسوت ننگ سر خذلان زده چون جامه بر سنگ ز آلایش به هفتاد آب دریا سه باره رخت ناموسش م طرا زن آن مرد بوده چون پری پاك به عصمت دامنش از هر تری پاك شبی شد گفت و گو بین زن و شوی در آن آزرده دل گشت آن بلاجوی برون از خانه نزدیک پدر شد به غم آن شب برو آنجا بسر شد پدر بهر دوای جان پرورد سحر دستش گرفت و بازش آورد سپارش کرد دختر را به داماد به شفقت چون پسر را پند می داد که بی موجب مفرما کینه را کار دل بیچاره را زین پس میازار ولی داماد بی غیرت بر آشفت جواب راستی با دخترش گفت زن آن بهتر که بنشیند کر و کور به کنج خانه همچون م رده در گور زنی کز آستان بیرون نهد پای بباید دف ن کردن زنده بر جای چو از خانه برون رفتی شبانگاه سیه روی چو شب با عارض ماه چو بالین پدر کردی بهانه چه دانم خود کجا خفتی شبانه ؟ چو بنهادی ز خا نه پای بیرون ترا در خانه ام جا نیست اکنون برو هر جا که می خواهی به عالم شوی کشته اگر دیگر زنی دم برو تا مانَ دی ناموس نامم نیم بی غیرت و رسوا چو رامم که آن بی غیرت و نادان دگر بار دوان از خانه بر دیو نگونسار به خانه برد زن را بعد ششماه به وی بنشست باری حسب دلخواه چرا بی غیرتی را کار فرمود نه آخر در جهان قحط زنان بود چو لچمن گوش کرد آن حرف غیرت به گوش رام گفت آن را ز حیرت شنود و رام بر جا منفعل ماند چه جای لچمن، از خود هم خجل ماند شکسته بر دلش صد دشنۀ تیز نه دل دادش ولی بر تیغ خونریز به لچمن گفت و برخایید ا نگشت که نتوانستن از تیغ جفا کشت که عاشق گرچه با جانان ستیزد کجا آن زهره تا خونش بریزد که معشوق ارچه باشد ر ند فاسق به خون او نجنبد دست عاشق ببر اندر بیابانش ازینجا رها کن در دد و دامش به صحرا غزال مشک را کن طعمۀ شیر که از دیدار او گشتم به جان سیر ملا مسیح پانی پتی