فرخی یزدی
غزل ها
شماره ۳۹: این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست وانشد از شانه یک مو عقده از کار دلم در خم زلفت کسی مشکل گشا چون باد نیست کوه کندن در خور سرپنجه عشق است و بس ورنه این زور و هنر در تیشه فرهاد نیست در گلستان جهان یک گل به آزادی نرست همچو من سرو چمن هم راستی آزاد نیست یا اسیران قفس را نیست کس فریاد رس یا مرا از ناامیدی حالت فریاد نیست هر که را بینی به یک راهی گرفتار غم است گوئیا در روی گیتی هیچکس دلشاد نیست کرده از بس فرخی شاگردی اهل سخن در غزل گفتن کسی مانند او استاد نیست فرخی یزدی