غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۳۳۱: همنشین جان من و جان تو این انگیز هی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همنشین جان من و جان تو این انگیز هی سینه ای از ذوق آزار منش لبریز هی غیر دانم لذت ذوق نگه دانسته است کز پی قتلم به دستش داد تیغ تیز هی می چکد خونم رگ ابرست آن فتراک های می تپد خاکم رم بادست آن شبدیز هی بر سر کوی تو بیخود گشتنم از ضعف نیست کشته رشکم نیارم دید خود را نیز هی ننگ باشد چشم بر ساطور و خنجر دوختن غنچه آسا سینه ای خواهم جراحت خیز هی تیشه را نازم که بر فرهاد آسان کرد مرگ خنجر شیرویه و جان دادن پرویز هی غمزه را زان گوشه ابرو گشاد دیگرست آن خرام توسن و این جنبش مهمیز هی ریزش خشت از در و دیوار برگ راحت ست خاک را کاشانه ما کرده بالین خیز هی گفتم آری رونق بازار کسری بشکنی گرم کردی در جهان هنگامه چنگیز هی غالب از خاک کدورت خیز هندم دل گرفت اصفهان هی یزد هی شیراز هی تبریز هی غالب دهلوی