غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۹۴: بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر صد چشمه روانست بدان راهگذار بر غلتانی اشکم بود از حسرت دیدار آبی ست نگاهم که بپیچد به گهر بر از گریه من تا چه سرایند ظریفان زین خنده که دارم به تمنای اثر بر امید که خال رخ شیرین شود آخر چشمی که سیه ساخته خسرو به شکر بر از خلد و سقر تا چه دهد دوست که دارم عیشی به خیال اندر و داغی به جگر بر بالد به خود آن مایه که در باغ نگنجد سروی که کشندش به تمنای تو در بر عمری که به سودای تو گنجینه غم بود اینک به تو دادیم تو در عیش به سر بر جان می دهم از رشک به شمشیر چه حاجت سرپنجه به دامن زن و دامن به کمر بر مطرب به غزلخوانی و غالب به سماع است ساقی می و آلات می از حلقه به در بر غالب دهلوی