غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۶: چه خیزد از سخنی کز درون جان نبود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه خیزد از سخنی کز درون جان نبود بریده باد زبانی که خونچنان نبود حکیم ساقی و می تند و من ز بدخویی ز رطل باده به خشم آیم ار گران نبود نگفته ام ستم از جانب خداست ولی خدا به عهد تو بر خلق مهربان نبود ز نازکی نتواند نهفت راز مرا خیال بوسه بر آن پای بی نشان نبود چو عشرتی که کند فاسق تنک مایه ز زخم خون به زبان لیسم ار روان نبود ز خویش رفته ام و فرصتی طمع دارم که باز گردم و جز دوست ارمغان نبود زمام ناقه به دست تصرف شوق ست به سوی قیس گرایش ز ساربان نبود فرو برد نفس سرد من جهنم را اگر نشاط عطای تو در میان نبود مرا که لب به طلب آشنا نخواسته ای روا مدار که شاهد ضمیردان نبود امید بلهوس و حسرت من افزون شد ازین نوید که اندوه، جاودان نبود به التفات نگارم چه جای تهنیت ست دعا کنید که نوعی ز امتحان نبود عجب بود سر همخوابی کسی غالب مرا که بالش و بستر ز پرنیان نبود غالب دهلوی