غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۰: گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد از آن که دررسد از راه میهمانش و لرزد نفس به گرد دل از مهر می تپد به فراقت چو طایری که بسوزانی آشیانش و لرزد منم به وصل به گنجینه راه یافته دزدی که در ضمیر بود بیم پاسبانش و لرزد دگر به کام خود ای دل چه بهره برد توانی ز ساده ای که زنی بوسه بر دهانش و لرزد نترسد ار ز گسستن خدا نخواسته باشد چرا رسد سر آن طره بر میانش و لرزد؟ ز شور ناله دل دارد اضطراب روانم چو رایضی که ز کف در رود عنانش و لرزد ز جنبش مژه مانی دم نگاه به مستی که بی اراده جهد تیر از کمانش و لرزد ز شیخ وجد به ذوق نشاط نغمه نیابی مگر به دل گذرد مرگ ناگهانش و لرزد فغان ز خجلت صراف کم عیار که ناگه برآورند زر قلب از دکانش و لرزد گر از فشاندن جان شور نیست در سر غالب چرا به سجده نهد سر بر آستانش و لرزد غالب دهلوی