غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۳۳: از رشک کرد آنچه به من روزگار کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از رشک کرد آنچه به من روزگار کرد در خستگی نشاط مرا دید خوار کرد در دل همی ز بینش من کینه داشت چرخ چون دید کان نماند نهان آشکار کرد بد کرد چون سپهر به من گر چه من بدم باید بدین حساب ز نیکان شمار کرد لنگر گسست صرصر و کشتی شکست موج دانا خورد دریغ که نادان چه کار کرد از بس که در کشاکشم از کار رفت دست بند مرا گسستن بند استوار کرد عمری به تیرگی به سر آورده ام که مرگ شادم به روشنایی شمع مزار کرد تا می به رغم من فتد از دست من خاک افراط ذوق دست مرا رعشه دار کرد کوته نظر حکیم که گفتی هر آینه نتوان فزون ز حوصله جبر اختیار کرد نومیدی از تو کفر و تو راضی نه ای به کفر نومیدیم دگر به تو امیدوار کرد غالب که چرخ را به نوا داشت در سماع امشب غزل سرود و مرا بی قرار کرد غالب دهلوی