خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگرزانست
*****
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
*****
طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند
خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند
*****
وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار
*****
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست
دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست
*****
بویش همه بوی سمن و مشک ببردست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
*****
بنگر به ترنج ای عجبیدار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست
*****
چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار
*****
نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرکدل جادو
*****
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار
*****
آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته
چون جوژگکان از تن او موی برسته
مادرش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتش ببسته
*****
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را به دگر پای نگونسار
*****
وان نار بکردار یکی حقهٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده
توتو سلب زرد بر آن روی فتاده
*****
بر سرش یکی غالیهدانی بگشاده
واکنده در آن غالیه دان سونش دینار
*****
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد
بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد
وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد
*****
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد
زنگی بچهای خفته به هر یک در، چون قار
*****
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید
نزدیک رز آید، در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کارست و چه باید
*****
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار
*****
گوید که شما دخترکان را چه رسیدهست؟
رخسار شما پردگیان را که بدیدهست؟
وز خانه شما پردگیان را که کشیدهست؟
وین پردهٔ ایزد به شما بر که دریدهست؟
*****
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیدهست؟
گردید به کردار و بکوشید به گفتار
*****
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم
از بهر شما من به نگهداشت فتادم
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم
*****
کس را به مثل سوی شما بار ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار
*****
امروز همی بینمتان «بارگرفته»
وز بار گران جرم تن آزار گرفته
رخسارکتان گونهٔ دینار گرفته
زهدانکتان بچهٔ بسیار گرفته
*****
پستانکتان شیر به خروار گرفته
آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار
*****
من نیز مکافات شما باز نمایم
+اندام شما یک به یک از هم بگشایم
از باغ به زندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم
*****
اندام شما زیر لگد خرد بسایم
زیرا که شما را به جز این نیست سزاوار
*****
دهقان به درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان
وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان
ور زانکه نگنجند بدو در فشردشان
*****
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار
*****
آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان
برپشت لگد بیست هزاران بزندشان
رگها ببردشان، ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان
*****
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار
*****
آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان
خونشان همه بردارد و جانشان و روانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان
*****
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار
*****
یک روز سبک خیزد، شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در و بندان
چون در نگرد باز به زندانی و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان
*****
گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیدهست و سمنزار
*****
گوید که شما را به چسان حال بکشتم
اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
*****
بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار
*****
امروز به خم اندر نیکوتر از آنید
نیکوتر از آنید و بیآهوتر از آنید
زندهتر از آنید و بنیروتر از آنید
والاتر از آنید و نکو خوتر از آنید
*****
حقا که بسی تازهتر و نوتر از آنید
من نیز از این پس ننمایمتان آزار
*****
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
*****
من خوب مکافات شما باز گزارم
من حق شما باز گزارم به بتاوار
*****
آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد
دهقان و زمانی به کف دست بدارد
بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد
عود و بلسان بویش در مغز بکارد
*****
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل مختار
*****
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود
*****
دادهست بدو ملک جهان خالق معبود
با خالق معبود کسی را نبود کار
*****
شاهی که ز مادر ملک و مهتر زادهست
گیتی بگرفتهست و بخوردهست و بدادهست
ملک همه آفاق بدو روی نهادهست
هرچ آن پدرش مینگشاد او بگشادهست
*****
هرگز به تن خود به غلط در نفتادهست
مغرور نگشتهست به گفتار و به کردار
*****
شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد
شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد
یک نیمهٔ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمهٔ دیگر بگرد دیر نباشد
*****
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار
*****
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک
تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک
*****
چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار
*****
شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد
نینی که تهیدست خود او شیر بگیرد
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد ، زبر و زیر بگیرد
*****
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار
*****
آن روز که او جوشن خر پشته بپوشد
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد
چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد
بندش به هم اندرشود از بسکه بکوشد
*****
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار
*****
ای شاه! تویی شاه جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
*****
با ملک چکارست فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از درگلزار
*****
هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست
بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست
دادار جهان ملک وقف تو کردست
بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست
*****
از وقف کسان دست بباید بسزا بست
نیکو مثلی گفتهست «النار ولا العار»
*****
جدان تو از مادر از بهر تو زادند
از دهر بدین ملک ز بهر تو فتادند
این ملک به شمشیر برای تو گشادند
خود ملک و شهی خاصه ز بهر تو نهادند
*****
زین دست بدان دست، به میراث تو دادند
از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار
*****
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو درین باب سپاسی
زین، دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزهدلی، پاک تنی، پاک حواسی
*****
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار
*****
ای بار خدای و ملک بار خدایان
ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان
ای راهنمای به سر راهنمایان
ای بسته گشای در هربسته گشایان
*****
ای ملک زدایندهٔ هر ملکزدایان
ای چارهٔ بیچاره و ای مفرغ زوار
*****
ای بار خدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه
کردار تو ضد همه کردار زمانه
در پشت عدویت تو کنی بار زمانه
*****
از پای افاضل تو کنی خار زمانه
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار
*****
تو زانچه بگفتند بسی بهتر بودی
برجان و روان پدرانت بفزودی
چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندانکه توانستی ملکت بزدودی
*****
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار
*****
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی
*****
وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار