از خون سیاووشیم
هم خون سیاووشیم
از جامه سفیدانیم، هر جامه نمیپوشیم
همسان اوستاییم، هم آتش زردشتیم
ما آتش زرتشتی ناکشته نمیکشتیم
هم تیشه فرهادیم، اندیشه همی کردیم
جز ریشه آهرمن ما تیشه نمیکردیم.
از دوره دیوشتیج در کوزه ما دیوی است
این دیو عداوت نیست، این دیو وطن خواهی است
چون زال زر از مادر، کم بچه تولد شد
هم روی سفیدش بود، هم موی سفیدش بود
ما هم که از آن ذاتیم، ما هم که از آن بابا
هم موی سفید از ماست، هم روی سفید از ما
در قبله دل ما را هم طاق هم محراب است
در قبله دل ما را محراب نه، سهراب است
در بازوی دل ما را، یک پنجهی کوتاه است
در پنجهی کوتاهش از باربَدست این دست
اسماعیل سامانی دیوار بخارا بود
ما هموطن اوئیم، او هموطن ما بود
ما هم کوی خارائیم، دیوار بخارائیم
دیوار بخارائیم، ما هم کوی خارائیم
یک طایفه از لاهور، یک طایفه از توسيم
هم وارث خاموشیم، هم وارث ناموسیم
همشهری فردوسی، همشهری اقبالیم
همشهری به ناموسیم، همشهری به اقبالیم
در کاهی عجم کوه هست، در موری عجم میراست
در شعری عجم شیر است، در شعری عجم شیر است
شعری که در انبوه ِ نیزار قلم خوابست
شیر نر ِ شعرش را دشمن نتواند بست