صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۷۸۷: هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم آسوده است از دل بی مدعا لبم هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم آه مرا به رشته گوهر غلط کنند از دل ز بس که آبله چیده است تا لبم منت خدای را که یکی بود حرف من هر چند شد به عالم صورت دو تا لبم تبخاله ها به ناله درآیند چون جرس از درد چون شود به فغان آشنا لبم چون گل مگر ز زخم سراپا دهن شوم کی می کند به حرف شکایت وفا لبم؟ چون اهل دل گشاد من از حرف حق بود آن غنچه نیستم که گشاید هوا لبم دایم ز گریه گر چه مرا چشم و دل پرست از ناله همچو کاسه خالی لبا لبم از بس ز لب گشودن بیجا گزیده شد لرزد به خود ز گفتن حرف بجا لبم این چاشنی که قسمت من شد زخامشی مشکل که بعد ازین شود از هم جدا لبم رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست از ضعف، حال من نکند گر ادا لبم گر خون شود ز تنگدلیها، نمی برد چون غنچه التجا به نسیم صبا لبم جان می دهد ترانه من اهل عشق را صائب به لعل یار رسیده است تا لبم صائب تبریزی