صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۷۶: چشم امید به مژگان تر خود داریم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم امید به مژگان تر خود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم صحبت ما به نگهبانی دم می گذرد تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم منت پرتو خورشید و پر کاه یکی است ما که شمعی چو فروغ گهر خود داریم به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که به دامان تر خود داریم نیست بر ناخن ما نقش در آزاری مور هر چه داریم به لخت جگر خود داریم قاصد و نامه نباشد سفر عنقا را گوش بیهوده به راه خبر خود داریم چیست فردوس که در دیده ما جلوه کند ما گمانها به غرور نظر خود داریم گوشه دامن خالی است، که چشمش مرساد! آنچه از توشه ره بر کمر خود داریم ما و اندیشه دستار، خدا نپسندد! به سر دوست اگر فکر سر خود داریم از عنانداری برق آبله زد دست سحاب چون عنان دل عاشق سفر خود داریم خشک گردید و نشد طفلی ازو شیرین کام خجلت از نخل دل بی ثمر خود داریم زانهمه قصر که کردیم بنا، قسمت ما خشت خامی است که در زیر سر خود داریم خضر این بادیه دنبال خبر می گردد چه خبر ما ز دل بیخبر خود داریم پایه حسن توسهل است گر از ماه گذشت بیش از ین فیض گمان با نظر خود داریم شعله از عاقبت سیر شرر بیخبرست چه خبر ما ز دل نو سفر خود داریم از غباری که ربودیم ز جولانگاهش منت روی زمین بر نظر خود داریم صائب آن روز سیه باد که روشن سازیم برق آهی که نهان در جگر خود داریم صائب تبریزی