صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۴۱: بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم سایه خود را به زمین می کشد از دنبالم جگر پاره ولی نعمت سی روز من است نکند دغدغه رزق پریشان حالم کیست جز آینه و آب درین قحط آباد که کند گریه به روز سفر از دنبالم هر که را درد دلی هست به من شرح دهد هر که را بار گرانی است منش حمالم گه به خاکم کشد و گاه به خون غلطاند چون پر تیره و بال تن من شد بالم گریه سنگدل از بس که فشرده است مرا خار در دیده آیینه زند تمثالم باده صاف بود آینه طوطی من در حریمی که لب جام نباشد لالم آب در دیده آتش ز ترحم گردد صائب آن شمع اگر شعله زند در بالم صائب تبریزی