صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۳۶: جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟ از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم گرد من برتو گران است، بیفشان دستی که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند کی بود که ز سر هر دو جهان برخیزم؟ پیش از آن دم که شوم خاک، ز خاکم بردار تا به نقد از سر این خرده جان برخیزم به شتابی که سپند از سر آتش خیزد به هوای تو من از خویش چنان برخیزم به سبکدستی سیلاب فنا ممکن نیست کز سر راه تو چون سنگ نشان برخیزم چند در سود و زیان عمر سر آید، کو عشق تا ازین عالم پر سود و زیان برخیزم سرو آزاده من تا نشود ساده ز نقش نیست ممکن ز لب آب روان برخیزم در کمانخانه افلاک اقامت کفرست به میان آمده ام تا ز میان برخیزم آنچنان پیکر من نقش نبسته است به خاک که به بانگ جرس از خواب گران برخیزم گر چه چون سایه زمین گیر ز پیری شده ام به هواداری آن سرو جوان برخیزم خوابم از سختی ایام سبک گردیده است بستر نرم ندارم که گران برخیزم مهلت عمر کم و فرصت خدمت تنگ است مگر از خاک چو نی بسته میان برخیزم آن سپندم که زتر دامنی خود صائب از سر آتش سوزنده گران برخیزم صائب تبریزی