صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۲۲: فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم دستم آن روز گرفتند که رفتم از دست کارم آن روز نسق یافت که از کار شدم من از زیرکی از دام قضا می جستم به دوپا در شکن زلف گرفتار شدم سر برآورد ز پیراهن من آخر کار یوسفی را که ز آفاق خریدار شدم خرده ای را که ز جیب دگران می جستم همه در نقطه من بود چو پرگار شدم گر چه یکرنگ به آیینه نشد طوطی من اینقدر بود که یکرنگ به زنگار شدم چون گهر در نظر جوهریان شد شیرین خزفی را که من از عشق خریدار شدم می چکد زهر ندامت ز پر و بال مرا که چرا طوطی هر آینه رخسار شدم سود و سرمایه من چیست بغیر از افسوس؟ من که با دست تهی بر سر بازار شدم داشت افسرده دلی حلقه بیرون درم آب چون گشت دلم شبنم گلزار شدم من که دارم به جگر خار ز ناسازی خویش زین چه حاصل که جهان را گل بی خار شدم؟ سر من تکمه پیراهن خجلت گردید بس که مشغول به آرایش دستار شدم نفس خوش نکشیدند غزالان صائب تا من این قافله را قافله سالار شدم صائب تبریزی