صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۵۵۹: همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم چو نور دیده در یک خانه از مردم جدا باشم ز گرد سرمه چشم غزالان است خاک من شود بیگانه از عالم به هر کس آشنا باشم سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا باشم اگر چه سایه ام منشور دولت در بغل دارد برای استخوان سرگشته دایم چون هما باشم به جان بخشی سیاهی از سرداغم نمی خیزد همان از تیره بختانم اگر آب بقا باشم کمند جذبه من کوه آهن بر کمر دارد به سوزن برنمی آیم اگر آهن ربا باشم همان بهتر کز این محفل برآیم آستین افشان که بار گردن خلقم اگر دست دعا باشم اگر چه سنگ را در ناله آرد بار درد من فتد چون سیل اگر بر کوه راهم بی صدا باشم بحمدالله مکافات عمل از پیشدستیها مرا نگذاشت در اندیشه روز جزا باشم قمار پاکبازی مهره بی نقش می خواهد چه افتاده است در ششدرز نقش بوریا باشم ندارم آبروی شبنمی در پیشگاه گل به این خواری و بیقدری درین گلشن چرا باشم ز پیش پا ندیدن سیل آمد راست تا دریا چه غماز بلند و پست عالم چون عصا باشم ز راه خاکساری کسب عزت کرده ام صائب که چون خورشید هم بالای سر، هم زیر پا باشم صائب تبریزی