صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۵۰۲: سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم درین وحشت سرالنگر من مجنون نمی کردم امید سنگ طفلان بود باغ دلگشا ورنه به تکلیف بهار از خانه سربیرون نمی کردم نمی گشتم سفید از زردرویی در صف محشر به خون گردست و تیغ یار را گلگون نمی کردم ز شغل خانه سازی زنده زیر خاک می رفتم پناه خود خم می گر چو افلاطون نمی کردم که می آمد برون از عهده دریا کشی چون من قناعت از می لعلی اگر با خون نمی کردم ز خود بیرون شدم آسوده گردیدم چه می کردم اگر این کفش تنگ از پای خود بیرون نمی کردم اگر آیینه آن سنگدل می بود در دستم نمی دادم به دستش تا دلش را خون نمی کردم نمی شد بی بری بار دل آزاده ام صائب اگر چون سرو من هم مصرعی موزون نمی کردم صائب تبریزی