صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۳۱۶: مومنی را می کند آزاد از قید فرنگ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مومنی را می کند آزاد از قید فرنگ هرکه می سازد درین محفل ز خود بیگانه ام تا به کی در خوردن دل روزگارم بگذرد چند چون پرگار باشد مرکز خود دانه ام از کتان صد پیرهن بنیاد من نازکترست می کند مهتاب کار سیل در ویرانه ام در سر شوریده من عقل سودا می شود می کند گرد یتیمی درد را پیمانه ام کوه غم رطل گران طبع خرسند من است چون گهر در سنگ سیراب است دایم دانه ام عشق او کرد این چنین شوریده مغزم ورنه بود سرنوشت آسمانها ابجد طفلانه ام خشکسال زهد نم درجوی من نگذاشته است تشنه یک هایهای گریه مستانه ام شمع نازکدل غبار آلود غیرت می شود ورنه برمی آورد آتش ز خود پروانه ام هر چراغی صائب از جا درنمی آرد مرا سینه بر شمع تجلی می زند پروانه ام کس نگردد از جنون گرد دل دیوانه ام چون کمان از زور خود دارد نگهبان خانه ام شیر می بازد جگر از شورش سودای من حلقه از داغ جنون دارد در غمخانه ام کیست مجنون تا نتواند هم ترازو شد به من می شمارد سنگ طفلان کوه را دیوانه ام بارها از افسر خورشید سر دزدیده ام داغ دارد آسمان را همت مردانه ام خانه پردازی مراپیوسته در دل ساکن است سیل مار گنج گردیده است درویرانه ام در بنای صبر من غم رخنه نتواند فکند من نه آن تیغم که هر سنگی کند دندانه ام صائب تبریزی