صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۲۲۶: می زنم گرم زبس تیشه خود بر رگ سنگ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می زنم گرم ز بس تیشه خود بر رگ سنگ می زند پیچ و خم موی بر آذر رگ سنگ تا شد از سرمه وحدت نظر من روشن رشته تجلی است مرا هر رگ سنگ بیستون را منم آن کوهکن آتشدست که شده است از عرقم رشته گوهر رگ سنگ نیست روشن گهر از سختی دوران دلتنگ خون یاقوت همان جوش زند در رگ سنگ شکوه از سختی ایام ز کم ظرفیهاست جوی شیر است مرا پیش نظر هر رگ سنگ که دگر دست برآورد به شیرین کاری ؟ که شد از جوش حلاوت شکر رگ سنگ شد به فرهاد ز کیفیت حسن شیرین بیستون رطل گران و خط ساغر رگ سنگ از دل سخت محال است برون آید آه در کف سنگ بود عاجز و مضطر رگ سنگ از دم تیشه آتش نفس من کرده است علم انگشت به زنهار مکرر رگ سنگ تیغ کهسار درآید به نظر جوهردار بس که پیچیده ز سوز دل من هر رگ سنگ آنقدر گوش به افسانه غفلت دادم که شد از خواب گرانم مژه تر رگ سنگ نیست از زخم زبان سنگدلان را پروا نگشاید دهن شکوه ز نشتر رگ سنگ بیستون بس که شد از کشتن فرهاد غمین مژه اشک فشان است سراسر رگ سنگ خون فرهاد محال است که پامال شود که به خونخواهی او بسته کمر هر رگ سنگ دل مخور در طمع مزد که سازد ز شرار دهن تیشه فرهاد پر از زر رگ سنگ نرم کن نرم رگ گردن خود را زنهار که ز سختی نشود رشته گوهر رگ سنگ صائب از شوق گهر جوش نشاطی دارم که رگ ابر بهارست مرا هر رگ سنگ صائب تبریزی