صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۲۲۰: زلف تو نفس در جگر باد کند مشک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف تو نفس در جگر باد کند مشک آهوی تو خون در دل صیاد کند مشک در هیچ سری نیست که سودای ختن نیست تا نغز که از بوی خود آباد کند مشک تا هست سخن، زنده بود نام سخنور ارواح غزالان ختا شاد کند مشک در زیر فلک دل چه پر و بال گشاید؟ در نافه سربسته چه فریاد کند مشک بیخواست جهد از جگر سوخته اش آه هرگاه که از ناف ختن یاد کند مشک گر راه تو افتد به ختا، آهوی چین را برگرد تو گرداند و آزاد کند مشک بیرون نتواند شدن از کوچه آن زلف صد سال اگر همرهی باد کند مشک تا گرد سر زلف دلاویز تو گردد از نکهت خودبال پریزاد کند مشک فارغ بود از منت قاصد دل خونین صد نامه براز بوی خود ایجاد کند مشک در چشم غزالان ختا خواب شود خون افسانه زلف تو چو بنیاد کند مشک بهر جگر زخمی ما چرخ سیه کار هرشام ز خون شفق ایجاد کند مشک چون خامه صائب گره نافه گشاید دامان زمین را ختن آباد کند مشک صائب تبریزی