صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۰۷۵: رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش آبی است آبرو که نیاید به جوی باز از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد پرنور کرد عالمی ازگفتگوی خویش بیدار شو به چشم تأمل نظاره کن هر صبحدم درآینه حشر روی خویش صرصر به گرد من نرسد درگذشتگی دلبستگی چو غنچه ندارم به بوی خویش زین بیش بحر را نتوان انتظار داد چون سنگ می زنیم به قلب سبوی خویش فردا چو برق از آتش سوزان گذر کند امروز هرکه بگذرد از آرزوی خویش صائب نصیب دشمن خونخوار ماشود طرفی که بسته ایم ز جام و سبوی خویش صائب تبریزی