صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۰۷۴: حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش آیینه راخبر نبود از صفای خویش چون شمع تا به خلوت او راه برده ام صد بار دیده ام سر خود زیر پای خویش آمیخته است مستی و مستوریم به هم افکنده ام به گردن مینا ردای خویش ازهاله مه به حلقه ماتم نشسته است شرمنده است پیش رخش از صفای خویش ازبس که دل زدیدنت از جای رفته است تا روز باز خواست نیاید به جای خویش از بس به کار ماگره افکنده اند خلق پهلو تهی کنیم ز بند قبای خویش تا چند پاسبانی عیب نهان کنم ؟ یکبار پرده می کشم از عیبهای خویش رفتم که حلقه بردر بیگانگی زنم شاید به این وسیله شوم آشنای خویش صائب مقیم گلشن فردوس گشته ام تا محو کرده ام به رضایش رضای خویش صائب تبریزی