صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۰۶۱: درخون نشستم از نفس مشکبار خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درخون نشستم از نفس مشکبار خویش چون نافه عقده ای نگشودم زکار خویش انجم به آفتاب شب تیره را رساند دارم امیدها به دل داغدار خویش تا یک دل گرفته بود دربساط خاک چون تاک عقده ای نگشایم ز کار خویش انصاف نیست گرد یتیمی شود غریب ورنه شکستمی گهر آبدار خویش از وقت تنگ،چون گل رعنا درین چمن یک کاسه کرده ایم خزان و بهار خویش سنگ تمام درکف اطفال هم نماند آخر جنون ناقص ما کرد کارخویش دارد مرا ز دولت بیدار بی نیاز شمعی که دارم ازدل شب زنده دار خویش صائب چه فارغ است زبی برگی خزان مرغی که در قفس گذراند بهار خویش صائب تبریزی