صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۰۱۵: چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش که گرد سرمه نریزد ز طرف دامانش به نشتر مژه خون می گشاید از رگ سنگ ز بس که تشنه خون است چشم فتانش نهفته است درین رشته عقد گوهرها مشو به چین جبین ناامید از احسانش دگر به رشته تدبیر برنمی آید نگاه هر که فتد بر چه زنخدانش چو شانه هر دل چاکی کف نیاز شده است فتد به دست که تا زلف عنبرافشانش سرش ز گوی سبک تر ز تن جدا گردد فتاد دیده هر کس به دست و چوگانش به آب تیغ کند سبز، خط مشکین را ز بس که تشنه خضرست آب حیوانش به زور، چهره خود را شکفته می دارم چو پسته ای که کند زخم سنگ خندانش چهار فصل بهارست عندلیبی را که زیر بال و پر خود بود گلستانش به راه عشق قدم را شمرده نه صائب که هست از آبله پادیده ور بیابانش جواب آن غزل حافظ است این صائب که جان زنده دلان سوخت در بیابانش صائب تبریزی