سیف فرغانی
قصاید و قطعات (گزیدهٔ ناقص)
شماره ۱۶: چیزی طلب که زندگی جان به آن بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود چیزی طلب که زندگی جان به آن بود هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار تا در زمین جسم تو آب روان بود آن کس رسد به دولت وصلی که مرورا روح سبک ز بار محبت گران بود چون استخوان مرده نیاید به هیچ کار عشقی که زنده ای چو تواش در میان بود معشوق روح بخش به اول قدم چو مرگ از هفت عضو هستی تو جان ستان بود آخر به عشق زنده کند مر تو را که اوست، کب حیوة از آتش عشقش روان بود از تو چه نقشهاست در آیینهٔ مثال دیدند و گر تو نیز ببینی چنان بود این حرف خوانده ای تو که بر دفتر وجود لفظی ست صورت تو که معنیش جان بود با نور چشم فهم تو پنهان لطیفه ای ست جان تو آیتی ست که تفسیرش آن بود ای دل ازین حدیث زبان در کشیده به خود شرح این حدیث چه کار زبان بود؟ خود را مکن میان دل و خلق ترجمان تا سر میان عشق و دلت ترجمان بود سیف فرغانی