سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴: گر دوست حق عشق خود ازما طلب کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر دوست حق عشق خود ازما طلب کند از خارهای بی گل خرما طلب کند عشاق او بخلق نشان می دهندازو وای ارکسی نشان وی ازما طلب کند زین خرقه یی که حرقه ما گشت بوی فقر از برد باف جامه دیبا طلب کند اندر سوآل دوست ندانم جواب چیست این اسم را گر ازتو مسما طلب کند از عاقلان چه می طلبی وجد عارفان عاقل ز زمهریر چه گرما طلب کند درویش در سماع قدم بر فلک نهد آتش چو برفروزد بالا طلب کند در وی بجای خوف وطمع حرص مورچه است صوفی گه چون مگس همه حلوا طلب کند زین غافلان صلاح دل ودین طمع مدار از دردمند کس چه مداوا طلب کند در کوی عشق جای نیابد کسی که او تا رخت خویشتن ننهد جا طلب کند از چون منی (چه) می طلبی زندکی دل از مرده چون کسی دم احیا طلب کند جانان زما دلی بغم عشق منشرح از پارگین فراخی دریا طلب کند از همچو ما فسرده دلان شوق موسوی از جیب سامری ید بیضا طلب کند وزسیف جان راه رو وچشم راه بین بر روی کور دیده بینا طلب کند سیف فرغانی