خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۳۹۸: چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی چو عمر نفس پرستان که بر محال گذشت آن برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی تو هم چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه که هم چو عید به سالی دوبار روی نمایی چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم که تو به تازگی عمر هم چو گل به نوایی تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی چنان که از دیت خون بود حیات دوباره دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی برو که تشنهٔ دیرینه ای به خون من آری نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی خاقانی شروانی