خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۳۴۶: جان از تنم برآید چون از درم درآئی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان از تنم برآید چون از درم درآئی لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی از کار بازماند همچون بت از خدائی بر زخم های جانم هم درد و هم دوائی در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجائی از پای پاسبانت بوسی کنم گدائی وانگاه سر برآرم کاین است پادشائی تب های هجر دارم شب ها بینوائی تب های من ببندی لب ها چو برگشائی گمراه گردم از خود تا تو رهم نمائی از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرائی تو خود نهان نباشی کاندر نهان مائی خاقانی از تحیر پرسان که تو کجائی خاقانی شروانی