خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۳۲۹: یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی چو رفتی سوی بستان ها یکی بگذر به گورستان که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی خاقانی شروانی