خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۲۴۶: گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم ور زخم زنی دل را بر خنجرت افشانم معلوم من از عالم جانی است، چه فرمائی بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم در دامن تو ریزم یا در برت افشانم آئی به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم گر گوهر جان خواهی هم در کمرت دوزم ور دانهٔ دل خواهی هم در برت افشانم طاووس خودآرائی در زیور زیبائی گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم با من به سلام خشک ای دوست زبان ترکن تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم خاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه تا سر به کله داری بر افسرت افشانم آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی تا دیدهٔ نورانی بر پیکرت افشانم خاقانی شروانی