خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۲۴۲: به میدان وفا یارم چنان آمد که من خواهم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به میدان وفا یارم چنان آمد که من خواهم ز دیوان هواکارم چنان آمد که من خواهم ز دفتر فال امیدم چنان آمد که من جستم ز قرعه نقش پندارم چنان آمد که من خواهم مرا یاران سپاس ایزد کنند امروز کز طالع به نام ایزد دل و یارم چنان آمد که من خواهم چه نقش است این که طالع بست تا بر جامهٔ عمرم طرازی کار زو دارم چنان آمد که من خواهم چه دام است این که بخت افکند کان آهوی شیر افکن به یک دم صید گفتارم چنان آمد که من خواهم مرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلش زهی نقشی که این بارم چنان آمد که من خواهم دلا سر بر زمین دار و کله بر آسمان افشان که آن ماه کله دارم چنان آمد که من خواهم به باران مژه در ابر می جستم وصالش را کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم چه عذر آرم که بگشایم زبان بسته چون بلبل که آن گل برگ بی خارم چنان آمد که من خواهم از آن روی جهان دارد که چون عیسی است جان پرور دوای جان بیمارم چنان آمد که من خواهم صبوحی ساز خاقانی و کار آب کن یعنی که آب کار بازارم چنان آمد که من خواهم خاقانی شروانی