خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۱۲۱: دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل رفت و می ندانم حالش که خود کجا شد آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد خاقانی شروانی