عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۸۳۷: جان به لب آوردهام تا از لبم جانی دهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان به لب آورده ام تا از لبم جانی دهی دل ز من بربوده ای باشد که تاوانی دهی از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه زانکه هم بر تو فشانم گر مرا جانی دهی تو همی خواهی که هر تابی اندر زلف توست همچو زلف خویش در کار پریشانی دهی من چو گویی پا و سر گم کرده ام تا تو مرا زلف بفشانی و از هر حلقه چوگانی دهی من کیم مهمان تو، تو تنگ ها داری شکر می سزد گر یک شکر آخر به مهمانی دهی من سگ کوی توام شیری شوم گر گاه گاه چون سگان کوی خویشم ریزهٔ خوانی دهی چون نمی یابند از وصل تو شاهان ذره ای نیست ممکن گر چنان ملکی به دربانی دهی من که باشم تا به خون من بیالایی تو دست این به دست من برآید گر تو فرمانی دهی کی رسم در گرد وصل تو که تا می بنگرم هر دمم تشنه جگر سر در بیابانی دهی داد از بیداد تو عطار مسکین دل ز دست دست آن داری که تو داد سخن دانی دهی عطار نیشابوری