عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۸۱۴: ترسا بچهای به دلستانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ترسا بچه ای به دلستانی در دست شراب ارغوانی دوش آمد و تیز و تازه بنشست چون آتش و آب زندگانی دانی که خوشی او چه سان بود چون عشق به موسم جوانی در بسته میان خود به زنار بگشاده دهن به دلستانی در هر خم زلف دلفریبش صد عالم کافری نهانی آمد بنشست و پیر ما را بنهاد محک به امتحانی القصه چو پیر روی او دید از دست بشد ز ناتوانی دردی ستد و درود دین کرد یارب ز بلای ناگهانی دردا که چنان بزرگواری برخاست ز راه خرده دانی ترسا بچه را به پیش خود خواند پس گفت نشان ره چه دانی گفتا که نشان راه جایی است کانجا نه تویی و نه نشانی چون پیر سخن شنید جان داد عطار سخن بگو که جانی عطار نیشابوری