عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۷۷۵: تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند درین سر باختن این سر بدان گر مرد اسراری مبر مویی وجود آنجا که دایم آن وجودت بس که مویی نیست تدبیرت مگر از خویش بیزاری اگر یک پرتو این نور بر هر دو جهان افتد شود هر دو جهان از شرم چون یک ذره متواری چو عالم ذره ای است اینجا ز عالم چند باشی تو که در پیش چنین کاری کمر بندی به عیاری چو شد ذات و صفت بندت مرو با این و آن آنجا چو گل زانجا برند آنجا چه خواهی برد جز زاری صفات نیک و بد آنجا بسوزد آتش غیرت مبر جز هیچ آنجا هیچ تا برهی به دشواری چه می گویم نه ای تو مرد این اسرار دین پرور که تو از دنیی جافی بماندی در نگونساری به دنیا عمر در جوجو بسر بردی عجب این است که در عقباب خواهد بود زان جوجو گرفتاری به دنیا و به عقبی در چو خر در جو به جو ماندی ز روح عیسوی بویی به تو نرسید پنداری چو در جانت ز دنیا بار بسیار است و از دین نه تو را زین بار جان دین رفت و دنیا هم به سر باری اگر از زندگی خود نکردی ذره ای حاصل چه داری غم چو کردی جمع این دنیای مرداری دل عطار خونی شد ازین دریای بوقلمون چه دنیا دیو مردم خوار و چندین خلق پرواری عطار نیشابوری