عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۶۲۱: گاه لاف از آشنایی میزنیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گاه لاف از آشنایی می زنیم گه غمش را مرحبایی می زنیم همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار در ره عشقش نوایی می زنیم از دم ما می بسوزد عالمی آخر این دم ما ز جایی می زنیم ما مسیم و این نفس های به درد بر امید کیمیایی می زنیم روز و شب بر درگه سلطان جان تا ابد کوس وفایی می زنیم پادشاهانیم و ما را ملک نیست لاجرم دم با گدایی می زنیم ما چو بیکاریم کار افتاده را بر طریق عشق رایی می زنیم خوان کشیدیم و دری کردیم باز سالکان را الصلایی می زنیم نیستان را قوت هستی می دهیم خویش بینان را قفایی می زنیم اندرین دریا که عالم غرق اوست بی دل و جان دست و پایی می زنیم ماجرای عشق از عطار جو تا نفس از ماجرایی می زنیم عطار نیشابوری