عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۵۳۳: گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم کفار بشنوند نگروند کافرم وز زلف او اگر سر مویی به من رسد در دل نهم چو دیده و در جان بپرورم درهم ز دست دست سر زلفش از شکن دستم نمی دهد که شکن هاش بشمرم تا برد دل ز من سر زلف معنبرش از بوی دل شده است دماغی معنبرم جان من است گرچه نمی بینمش چو جان بی جان چگونه عمر گرامی به سر برم از پای می درآیم و آگاه نیست کس تا عشق آن نگار چه سر داشت در سرم غم می رسد به روی من از سوی آن نگار شادی به روی غم که غم اوست رهبرم در عشق او دلی است مرا بی خبر ز خویش وز هر چه زین گذشت خبر نیست دیگرم تا بو که پای باز نگیرد ز خاک خود با خاک راه رهگذر او برابرم زان آمده است با من بیدل به در برون کز دیرگاه خاک در آن سمن برم بر خاک خویش می گذرد همچو باد و من بادی به دست مانده و بر خاک آن درم گفتم بیا و خانه فروشی بزن مرا گفتا برو که من ز چنین ها نمی خرم گفتم که گوش دار ز عطار یک سخن گفتا خمش که سر به سخن در نیاورم عطار نیشابوری