عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۵۱۷: دل رفت وز جان خبر ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل رفت وز جان خبر ندارم این بود سخن دگر ندارم گرچه شده ام چو موی بی او یک موی ازو خبر ندارم همچون گویم که در ره او دارم سر او و سر ندارم هم بی خبرم ز کار هر دم هم یک دم کارگر ندارم راه است بدو ز ذره ذره من دیدهٔ راهبر ندارم خورشید همه جهان گرفته است من سوخته دل نظر ندارم چندان که روم به نیستی در از هستی او گذر ندارم فریاد که زیر پرده مردم افسوس که پرده در ندارم گرچه همه چیزها بدیدم جز نام ز نامور ندارم زان چیز که اصل چیزها اوست مویی خبر و اثر ندارم دردا که شدم به خاک و در دست جز باد ز خشک و تر ندارم فی الجمله نصیبه ای که بایست گر دارم ازو وگر ندارم افسانهٔ عشق او شدم من وافسانه جزین ز بر ندارم با این همه ناامیدی عشق دل از غم عشق بر ندارم سیمرغ جهانم و چو عطار یک مرغ به زیر پر ندارم عطار نیشابوری