عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۴۵۱: ای عقل گرفته از رخت فال
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای عقل گرفته از رخت فال بر زلف تو وقف جان ابدال از زلف تو حل نمی توان کرد یک شکل ز صد هزار اشکال شرح سر زلف تو دهم من هرگه که شوم به صد زبان لال ای در ره حل و عقد عشقت پیران هزار ساله اطفال در معرکهٔ تو شیرمردان بر ریگ همی زنند دنبال کردی ظلمات و آب حیوان معروف هم از لب و هم از خال در یوسف مصر کس ندیده است آن لطف که در تو بینم امسال سربسته از آن بگفتم این حرف تا بو که حلولیی کند حال اینجا که منم حلول نبود استغراق است و کشف احوال دل خون شد و زاد ره ندارم وقت است که جان دهم به دلال از هر مژه هر زمان ز شوقت می بگشایم هزار قیفال بگشای به نیستیم راهی تا در زنم آتشی به اعمال مرغ تو منم که تا که هستم در عشق تو می زنم پر و بال صد کوه به یک زمان ببخشی وانگاه بگیریم به مثقال از خرقهٔ هستیم برون آر تا خرقه درافکنم به قوال چون برهنگان بی سر و پای بگریزم ازین جهان محتال چند از متکلمان بارد وز فلسفیان عقل فعال هم فلسفه هم کلام بگذار از بهر فضولیان دخال با عیسی روح هم نفس شو بگذار جدل برای دجال در عشق گریز همچو عطار تا باز رهی ز جاه و از مال عطار نیشابوری