عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۴۳۳: هر مرد که نیست امتحانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر مرد که نیست امتحانش خوابی و خوری است در جهانش می خفتد و می خورد شب و روز تا مغز بود در استخوانش فربه کند از غرور پهلو تا نام نهند پهلوانش مرد آن باشد که همچو شمعی آتش بارد ز ریسمانش از بسکه در امتحان کشندش پیدا گردد همه نهانش چون پاک شود ز هرچه دارد آنگاه نهند در میانش صد مغز یقین دهندش آنگاه در پوست کشند از گمانش تا هیچ فریفته نگردد ایمن نبود ز مکر جانش چون پاک شد از دو کون کلی آیند دو کون میهمانش نقدیش بود که مثل نبود در هفت زمین و آسمانش دانی تو که آن چه نقش یابد تا خرج کنند جاودانش تو جوهر مرد کی شناسی نا کرده هزار امتحانش در هر صفتش بجوی صد بار در علم مبین و در عیانش گر قلب بود بدر برون کن ور نی بنشین بر آستانش مردی که تو را به خویش خواند در حال ز پیش خود برانش وان مرد که از تو می گریزد گنجی است درون خاکدانش وان کو نگریزد از تو با تو چون باد ز پس شوی دوانش این هم رنگ است و می توان کرد رسوای زمانه هر زمانش شرحت دادم که بی نشان کیست بپذیر چو جان بدین نشانش خاک ره او به چشم درکش کز سود تو ببود زیانش زیبا محکی نهاد عطار زین شرح که رفت بر زبانش عطار نیشابوری