عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۳۸۱: دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت تا نفس خوار خواری هر خاکدان کشید هر جزو من مشاهده تیغی دگر بخورد هر عضو من معاینه کوهی گران کشید گفتار خویش بگذر اگر می توان گذشت یعنی بلای من کش اگر می توان کشید گفتم هزار جان گرامی فدای تو از حکم تو چگونه توانم عنان کشید چون جان من به قوت او مرد کار شد از هرچه کرد عاقبتش بر کران کشید در بی نشانیم بنشاند و مرا بسوخت وانگه به گرد من رقمی بی نشان کشید عمری در آن میانه چو بودم به نیستی خوش خوش از آن میانه مرا در میان کشید چون چشم باز کرد و دل خویش را بدید سر بر خطش نهاد و خطی بر جهان کشید بس آه پرده سوز که از قعر دل بزد بس نعرهٔ عجیب که از مغز جان کشید پایان کار دل چو نگه کرد نیک نیک دلدار کرده بود، نه دل آنچه آن کشید عطار آشکار از آن دید نور عشق کان دلفروز سرمهٔ عشقش نهان کشید عطار نیشابوری