عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۲۶۴: چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین داری ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد یقین می دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد اگر صد سال روز و شب ریاضت می کشی دایم مباش ایمن یقین می دان که نفست در کمین باشد چو تو نفسی ز سر تا پای کی دانی کمال دل کمال دل کسی داند که مردی راه بین باشد تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد نداند کرد صاحب نفس کار هیچ صاحبدل وگر گوید توانم کرد ابلیس لعین باشد اگر خواهی که بشناسی که کاری راستین هستت قدم در شرع محکم کن که کارت راستین باشد اگر از نقطهٔ تقوی بگردد یک دمت دیده سزای دیدهٔ گردیده میل آتشین باشد تو ای عطار محکم کن قدم در جادهٔ معنی که اندر خاتم معنی لقای حق نگین باشد عطار نیشابوری