عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۲۴۴: شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد عقل از طرهٔ او نعره زنان مجنون گشت روح از حلقهٔ او رقص کنان رسوا شد تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی بس دل و جان که چو پروانهٔ نا پروا شد هر که امروز معایینه رخ یار ندید طفل راه است اگر منتظر فردا شد همه سرسبزی سودای رخش می خواهم که همه عمر من اندر سر این سودا شد ساقیا جام می عشق پیاپی درده که دلم از می عشق تو سر غوغا شد نه چه حاجت به شراب تو که خود جان ز الست مست آمد به وجود از عدم و شیدا شد عاشقا هستی خود در ره معشوق بباز زانکه با هستی خود می نتوان آنجا شد روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفت کی تواند نفسی سایه بدان صحرا شد قطره ای بیش نه ای چند ز خویش اندیشی قطره ای چبود اگر گم شد و گر پیدا شد بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی که ز دریا به کنار آمد و با دریا شد هرچه غیر است ز توحید به کل میل کشم زانکه چشم و دل عطار به کل بینا شد عطار نیشابوری