عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۱۵۳: شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شرح لب لعلت به زبان می نتوان داد وز میم دهان تو نشان می نتوان داد میم است دهان تو و مویی است میانت کی را خبر موی میان می نتوان داد دل خواسته ای و رقم کفر کشم من بر هر که گمان برد که جان می نتوان داد گر پیش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است در خورد رخت نیست از آن می نتوان داد یک جان چه بود کافرم ار پیش تو صد جان انگشت زنان رقص کنان می نتوان داد سگ به بود از من اگر از بهر سگت جان آزاد به یک پارهٔ نان می نتوان داد داد ره عشق تو چنان کرزویم هست عمرم شد و یک لحظه چنان می نتوان داد جانا چو بلای تو به ارزد به جهانی خود را ز بلای تو امان می نتوان داد گفتم که ز من جان بستان یک شکرم ده گفتی شکر من به زبان می نتوان داد چون نیست دهانم که شکر زو به در آید کس را به شکر هیچ دهان می نتوان داد خود طالع عطار چه چیز است که او را یک بوسه نه پیدا و نه نهان می نتوان داد عطار نیشابوری