عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۹۵: ای به وصفت گمشده هرجان که هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای به وصفت گمشده هرجان که هست جان تنها نه خرد چندان که هست وی کمال آفتاب روی تو تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت نیست عیب چشمهٔ حیوان که هست کور مادرزاد آید کل خلق در بر آن حسن جاویدان که هست صد هزاران قرن چرخ تیزرو بود هم زین شیوه سرگردان که هست از شفق در خون بسی گشت و نیافت چون تو خورشیدی درین دوران که هست آفتاب از شرم رویت هر شبی در سیاهی شد چنین پنهان که هست باز چون زلفت کمند او شود بی سر و بن می رود زین سان که هست نی چه می گویم فلک گویی است بس در خم آن زلف چو چوگان که هست هیچ سر بر تن نخواهد ماند از انک گوی خواهد شد درین میدان که هست زاشتیاق روی چون خورشید توست ابر را هر دیدهٔ گریان که هست وی عجب در جنب عشق عاشقانت شبنمی است این جملهٔ باران که هست ابر چبود زانکه صد دریای خون از دل هر یک درین طوفان که هست هرچه از ما می رود آن هیچ نیست کار تا چون رفت از آن پیشان که هست کار تنها نه مرا افتاد و بس همچو من بس بی سر و سامان که هست تو چنین در پرده و از شور توست در دو عالم این همه حیران که هست جملهٔ ذرات عالم گوش شد تا بفرمایی تو هر فرمان که هست گرد نعلین گدای کوی تو بیشتر از ملک هر سلطان که هست دوست تر دارم من آشفته دل ذره ای دردت ز هر درمان که هست همدم عیسی شود بی شک فرید گر دمی برهد ازین زندان که هست عطار نیشابوری