عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۱۵: سحرگاهی شدم سوی خرابات
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت به طامات عصا اندر کف و سجاده بر دوش که هستم زاهدی صاحب کرامات خراباتی مرا گفتا که ای شیخ بگو تا خود چه کار است از مهمات بدو گفتم که کارم توبهٔ توست اگر توبه کنی یابی مراعات مرا گفتا برو ای زاهد خشک که تر گردی ز دردی خرابات اگر یک قطره دردی بر تو ریزم ز مسجد بازمانی وز مناجات برو مفروش زهد و خودنمائی که نه زهدت خرند اینجا نه طامات کسی را اوفتد بر روی، این رنگ که در کعبه کند بت را مراعات بگفت این و یکی دردی به من داد خرف شد عقلم و رست از خرافات چو من فانی شدم از جان کهنه مرا افتاد با جانان ملاقات چو از فرعون هستی باز رستم چو موسی می شدم هر دم به میقات چو خود را یافتم بالای کونین چو دیدم خویشتن را آن مقامات برآمد آفتابی از وجودم درون من برون شد از سماوات بدو گفتم که ای دانندهٔ راز بگو تا کی رسم در قرب آن ذات مرا گفتا که ای مغرور غافل رسد هرگز کسی هیهات هیهات بسی بازی ببینی از پس و پیش ولی آخر فرومانی به شهمات همه ذرات عالم مست عشقند فرومانده میان نفی و اثبات در آن موضع که تابد نور خورشید نه موجود و نه معدوم است ذرات چه می گویی تو ای عطار آخر که داند این رموز و این اشارات عطار نیشابوری