حافظ شیرازی
غزل های خواجه حافظ شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید فغان که بخت من از خواب در نمی آید صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش که آب زندگیم در نظر نمی آید قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی آید مگر به روی دلارای یار ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا ولی چه سود یکی کارگر نمی آید بسم حکایت دل هست با نسیم سحر ولی به بخت من امشب سحر نمی آید در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف سیاهت به سر نمی آید ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید حافظ شیرازی