بهاءُالدّین وَلَد
جزو اول
فصل 68
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وَ اعتَصِمُوْا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیْعاًیعنی این زمین چاهی است و در حرص رفتن و تنیدن در این چاه فرورفتن است چون قارون و اگر فرو نمی ‏روی روی در چاه تاریکی چرا می‏ بینی زود دست به حَبلِ الله زن و جهدی بکن تا از این چاه برآیی تو هر پیوندی که از روی این جهان می‏ کنی از زن و فرزند برجی است که گرد زندان برمی ‏آری تا حبس تو بیش باشد در زندان و هر مالی که جمع می ‏کنی چنان است که دیوار زندان خلل می‏ کند و تو کلوخ ها و سنگ ها می ‏آری تا آن را استوار کنی و شادی طمع می‏ داری باری نظر بیرون چاه کن تا صحرایی بینی آخر چند به میتین گرد چاه را می‏ کاوی رَفِیْعُ الدَّرَجَاتِ‏ یعنی که مؤمن را از آشنایی جهانیان الله برآرد و دل او را از پیوستگی خلقان قطع کند و از پلاس سوداها بیرون آرد و هر گاه که نظرت از بهر خوش ‏آمد به جایی تاختن ببرد بدان که طناب خیمۀ عدو خود را استوار می‏ کنی اگر مست را و خفته را بربندند و او نداند چو آگهی در تنش آید و بجنبد داند که او را بسته ‏اند باش تا از آگهی آن جهان به کالبد این جهانیان آگهی آید آنگاه بدانند که این جهان بی‏ خبری است و معلومشان شود که چگونه در بندها شده ‏اند گاه‏ گاهی که رنجه ات پدید آید چو بیخ درختان و بر یکدیگر افتد همچنان معقول که اگر صورت کالبدت پرده نشود مشرقیان و مغربیان بر تو و بر درد تو زارزار بگریندی و اگر این معقول را و یا محسوس را صورت بند دهند در آن جهان چه کنی رَفِیْعُ الدَّرَجَاتِ ذُوْ الْعَرشِ فرمود در آخر یُلْقِیْ الرُّوْحَ مِنْ أَمْرِهِ‏ فرمود تا بدانی که همه درجه در بیان وحی آسمانی ست اکنون ای خاکیان شما فرشی‏اید از حال عرش چه خبر دارید ای فرشی تو را عرشی همی باید شدن چون حَملۀ حواس خمس می ‏بباید روح تو را اگر حمله باشد مر عرش روح ‏افزای را چه عجب باش تا آگهی به جهان بی ‏آگهی برسد از عالم عرش که همه روح است و ارواح از آنجا چون درر نثار خاکیان است که ذُوْ الْعَرشِ یُلْقِیْ الرُّوْحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ و این اجزای کالبدت را که بی ‏خبرند آگهی دهند و همه اجزات را بینایی و دانایی دهند زیرا که یک جهت را سو باشد امّا شش جهت را سو نباشد پس الله را بی ‏سو ببینند و حضرت آفریدگار بی‏ جهت و سوی نظر را هست کرد و عمل او در سوی‏ سوی است چنان که نظر را نظر داد به طرف سوی اگر نظرش دهد به بی‏ سوی چه عجب باشد مردم دیده را نظر داد به غیر خود اگر نظرش دهد هم به خویشتن چه عجب معتزلی گوید که دید بی‏ چگونه نباشد گوییم او را که الله فرمود إِلی رَبِّهَا نَاظِرَةٌو چون الله چنین فرمود ما همان دید را ثابت می ‏کنیم که مراد الله است بی‏ چون خود هرکسی را به اندازۀ دید الله زندگی است هرکس که بیش دید زنده ‏تر بود و هرکه کم دید پژمرده ‏تر بود و هرکه بیش می‏ بیند الله را اصل علوم را بیش داند و دین را نیکو داند پس مرد باید که دین‏ شناس باشد و دین ‏شناس آنگاه باشد که خود را و خوشی خود را بشناسد که تایبی بود در این سخن بگریست گفتم این گریه او را بِهْ از خندۀ اهل دنیا بیش باشد و او را آن گریۀ جان‏ کنان نباشد و خوشی مرد دین موقوف کسی دیگر نباشد باز اهل دنیا خریدار طلب باشند و اهل دین از خریدار گریزان باشند از غایت خوشی خود و این آنگاه باشد که مزۀ خویش را بدانست و چون مزۀ خویش را بدانست دست و پاش را از حساب خود ندانست و محرم خویش نداشت چنان که سحره که خوشی ایشان موقوف دست و پای ایشان نبود هرگاه که تو مزۀ خویش را حاصل کنی آتش و آب مزۀ تو را پراکنده نکند چنان کهابراهیموموسیعلیهما السّلام وَاللهُ اَعلَم. بهاءُالدّین وَلَد